در عصرى زندگى مىکنیم تاریک و پر مخاطره؛ سیطرهى ظلمت شب بىانتهاست و شعاع بصیرتها اندک.
عصر غیبت آخرین ذخیرهى الهى – امام زمان(عج) – است و دوران حیرت ما. مسائل جدید، هنر و تکنولوژىِ شگفتىآفرین، با سرعتى سرسام آور، رفته رفته بر تمام شئون زندگى سایه انداخته و هویتها را دگرگون ساخته. همراهى هنر، تکنولوژى و نمادهاى آن با فرهنگ و اندیشهى صاحبان آن که معمولاً در مسائل پس از مرگ دغدغهاى ندارند؛ باعث شده تا چهرهى زندگى برخى از معتقدان به معاد هم، به رنگ مادّىمحوران درآید و پناه بر خدا از آن روزى که این تغییر، باورها را نیز متزلزل سازد. جایگاه ابزار هنر و استفاده از آن با محوریت دنیا، غرض این دست نوشته نیست. محلّ سخن آنجاست که با این ابزار بخواهیم؛ اعتقاد به آخرت را ترویج نماییم. اینجاست که باید تعارضها و تناقضها را بشناسیم تا مبادا جمع نقیضین گردد؛ که در این صورت کلامى که دم از آخرت مىزند؛ تضییع خواهد شد.
کسى که خود را عهدهدار منصب تعلیم و تبلیغ حقیقتى نمىداند؛ به اندازهى کسى که خود را عهدهدار این وظیفه مىداند ولى بدون درایت، با حرکت در قشر و پوسته در باطن، ترویج باطل مىکند؛ مورد اعتراض نیست.
تاریکى، انسان هوشیار را به حرکت آهسته و مطمئن دعوت مىکند؛ چه رسد به آنکه این ظلمت ناشناخته هم باشد؛ پس همانگونه که مولاى متّقیان امیرمؤمنان علىعلیه السلام فرمودهاند:
یا کُمَیْلُ ما مِنْ حَرَکَهٍ اِلّا وَ اَنْتَ مُحْتاجٌ فیها اِلى مَعْرِفَهٍ(۳)
اى کمیل هیچ حرکتى نیست مگر اینکه تو در آن نیازمند شناخت هستى.
هر حرکتى، نیازمند معرفت است و صاحب حرکت ناگزیر است از اینکه با چشمانى باز و کاوشگر به حرکت درآید و الّا حرکت بدون بینش، نه تنها آدمى را به مقصد نمىرساند؛ بلکه از مطلوب دور و دورترش مىسازد.
ما برآنیم تا در این نوشتار، ضمن اشاره به جایگاه والاى تبلیغ و ویژگیهاى مبلّغ دینى، به راهکارهاى انجام موفّق آن در زمانهى خود و برّرسى محدودیتهاى آن بپردازیم.
الف) رسالت تعلیم و تبلیغ و تذکار دینى
خداى متعال، در میان این همه نیازمندى بشر، تنها براى سعادت اخروى و هدایت او، پیامبر و سفیر براى خویش برگزیده است. نشاندادن راه سعادت یا همان صراط مستقیم – که بنا به نصّ صریح روایات، صراط محمّد و آل محمّدعلیهم السلام است(۴) – رسالت پیامبران است و به همین جهت کسانى که قدم در راه هدایتگرى برمىدارند؛ به شریفترین اعمال دست زدهاند.
سنّت خداوند متعال، این است که نصرت دینش را از اهل ایمان بپذیرد. با آن که متولّى اتمّ و اکمل این نصرت، همان حجّت الهى است؛ امّا کسانى را که در مسیر یارى دین خدا و تبلیغ و تعلیم حقایق آن گام برمىدارند نیز، اجرى بىمثال وعده داده است.
در این میان، بهویژه، مسألهى ولایت ائمّهى معصومینعلیهم السلام که مورد بیشترین تأکید رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم بوده و در مقابل با کمترین اقبال و توجّه مردم، همراه گشته و مىگردد؛(۵) از اهمیّت به سزایى براى تبلیغ برخوردار است. شاید تا به حال با خود اندیشیده باشیم که اگر ما در زمان ائمّهعلیهم السلام بودیم؛ چنین و چنان مىکردیم غافل از این که:
زمانهى ما، همان زمانهى مدد طلبیدنِ امیرمؤمنان است از مهاجر و انصار.
زمانهى ما، همان زمانهى غربت و بىیاورى امام مجتبىعلیه السلام است.
زمانهى ما، همان زمانهى بالاگرفتن مظلومیّت سالار شهیدان است که هَلْ مِنْ ناصِرٍ یَنْصُرُنِى او طنیناندازِ وجدانِ بیدار است.
و سرانجام، زمانهى ما، همان زمانهى غربت دین خداست و تأسّف از آنجاست که فراموش کردهایم در زمان ائمهعلیهم السلام زندگى مىکنیم و عصر، عصر امامتِ حضرتِ حجهبن الحسن العسکرى(عج) است.
امروز نیز حجّت عصر و زمان ما چون امیرمؤمنانعلیه السلام، از ما نصرت دین خدا مىطلبند. امام زمان(عج) به همان بىکسى امام مجتبىعلیه السلام گرفتارند و یادشان فراموش شده است. صداى حسینگونه هل من ناصر ایشان – که از ما درک صحیح دین خدا و به کار بستن و ترویج آن را مىطلبند – به گوش جانِ شیدا شنیده مىشود.
به این ترتیب آنان که این رسالت را عهدهدار شوند، خود را در کانون توجّهات ائمّهى معصومینعلیهم السلام قرار دادهاند.
پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله وسلم مىفرمایند:
اَشَدُّ مِنْ یُتْمِ الْیَتیمِ الَّذى انْقَطَعَ عَنْ اُمِّهِ وَ اَبیهِ، یُتْمُ یَتیمٍ انْقَطَعَ عَنْ اِمامِهِ وَ لایَقْدِرُ عَلَى الْوُصُولِ اِلَیهِ وَ لایَدْرى کَیْفَ حُکْمُهُ فِیما یَبْتَلى بِهِ مِنْ شَرایِعِ دِینِهِ اَلا فَمَنْ کانَ مِنْ شیعَتِنا عالِماً بِعُلُومِنا وَ هذَا الْجاهِلُ بِشَریعَتِنا الْمُنْقَطِعُ عَنْ مُشاهَدَتِنا یَتیمٌ فِى حِجْرِهِ اَلا فَمَنْ هَداهُ وَ اَرْشَدَهُ وَ عَلَّمَهُ شَریعَتَنا کانَ مَعَنا فِى الرَّفیقِ الْاَعْلى(۶).
یتیمتر از یتیمى کسى که مادر و پدر خویش را از دست داده؛ یتیمى کسى است که از امام خویش جدا گشته و نمىتواند به او دست یابد و آنچه را که از احکام دینش به آن مبتلاست نمىداند. بدانید هر که از شیعیان ما – که به علوم ما آگاهند – این جاهل به شریعت ما را – که از مشاهدهى ما محروم است و در پناه آن عالم چون یتیم است. – هدایت و ارشاد کند و شریعت ما را به او بیاموزد؛ در جایگاهى بلند با ما خواهد بود.
ب) چگونگى انجام این رسالت در عصر ما
انجام این رسالت، با اعمال شیوهى سنّتى، داراى متولّیانى فراوان، بزرگوار و دلسوز است و در عین حال متأسّفانه اقبال اهل زمان ما به آن منابع سنّتى (کتاب، سخنران و…) به دلایل متعدّد کمرنگ گشته است. از طرفى شهودى نمودن حقایق دینى و به تصویر و تصوّر درآوردن آن باعث مىشود که آن حقیقت ملموستر، یادش ماندگارتر و اثر آن بیشتر گردد. از سویى بسیارى اوقات عرضهى غیرمستقیم و همراه با زیبایى و ملاحت، در مقایسه با ارائهى مستقیم، اثرى افزونتر دارد. با این تفاصیل شاید رسالت نوین باورمندان دینى، این باشد که در صورت امکان، همان حقایق تغییرناپذیر را، با شیوهاى جدید عرضه نمایند؛ تا عملاً فرزند زمانهى خویش باشند و مطابق با اقتضائات زمان و مکان خود دست بهکار تبلیغ شوند.
در باب عرضهى غیر مستقیم حقایق دینى، اثر و مجوّز آن، مىتوان به ماجراى کودکى حسنینعلیهما السلام اشاره کرد که به جاى آموزش وضوى صحیح و یا تذکّر نقایص وضوى پیرمردى مسلمان، در جایگاهى ظاهر شدند که پیرمرد، خود، وضو گرفتن صحیح آنان را ببیند و قضاوت کند کدامیک وضوى درست دارند تا پس از مشاهدهى آنان به نادرست بودن وضوى خود پى ببرد.
بنابر آنچه عنوان شد؛ ابزار هنر مىتواند از جذّابترین و رساترین شیوههاى تبلیغ و تعلیم باشد. گرچه هنر هرگز نمىتواند و نباید جاى درک محضر علم و عالم را بگیرد؛ امّا مىتواند به عنوان مرحلهاى در نظر گرفته شود که براى عدّهاى ورود به عالم دیندارى است؛ براى بعضى جنبهى تعلیم و تذکّر دارد و براى برخى، تحکیم و تعمیق آنچه باور داشتهاند را به دنبال دارد. در حقیقت هنر مىتواند کارایى ابزارهاى کمک آموزشى را داشته باشد که گاهى جنبهى تعلیم و گاهى صورت تذکّر و یادآورى به خود مىگیرد.
به کارگیرى هنر در درک و باور آنچه به تصوّر و تصدیق نیازمند است؛ مىتواند کمکى جدّى باشد. البته شایان ذکر است که این اسباب هدایتگرى، همانگونه که مىتواند موجبات تقرّب به خداوند را – که هدف نهایى نصرت دین الهى است – فراهم آورد؛ مىتواند – در صورت فقدان بصیرت – دور شدن از رضاى پروردگار را در پى داشته باشد که پس از بیان جایگاه و وظایف مُبلّغ، به آن پرداخته خواهد شد.
ج) جایگاه و وظایف مُبلّغ نوین
همانگونه که وقتى کسى از اندیشهاى دم مىزند؛ انتظار مىرود ضمن آگاهى کافى، نسبت به آن ملتزم نیز باشد و به اصطلاح عالم بىعمل نباشد؛ از مُبلّغ دینى به شیوهى نوین هم که تنها روشى دیگر، براى تبلیغ، برگزیده – ولى همان مطلب را نشانه رفته – نیز توقّع مىرود که ضمن مطّلع بودن از آن حقیقت، با تمام وجود به آن قائل بوده و پس از باور قلبى، آن را اعلان نماید. اگر کسى که مبلّغ نوین حقیقى دینى است؛ به آن حقیقت معتقد و عامل نباشد؛ یا اعتقاد به آن موضوع برایش انگیزهى تبلیغ ایجاد نکرده باشد و به نیّاتى غیر از تبلیغ، در این راه قدم گذارد؛ ضمن آلوده نمودن جایگاه تبلیغ دینى، باعث شده تا به آن حقیقت نیز لطمه وارد شود و سرانجام عملى کماثر و بىاثر خواهد داشت.(۷) او براى اثرگذارى پا به عرصهى تبلیغ گذاشته؛ حال آن که عامل نبودن، اثر کارش را از بین مىبرد و این نقض غرض است.
در اینجا ذکر این نکته ضرورى به نظر مىرسد که گرچه ممکن است به جهاتى – از قبیل رعایت قواعد کار و بهره بردن از اثراتى که خداوند در بعضى حرکات و جملات قرار داده – آنچه تبلیغ و تعلیم مىشود؛ اثرگذارىِ جالب توجّهى داشته باشد؛ اما مبلّغ تنها وقتى از پاداش الهى بهرهمند است که تقوى پیشه کرده، مؤمن باشد و با قصد جلب رضاى خداوند به میدان بیاید؛ چرا که:
اِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقینَ(۸)
خداوند تنها عمل متقین را مىپذیرد.
فردى که تبلیغ را وسیلهاى براى خدمتگزارى به آستان رفیع پیامبر و اهل بیت ایشانعلیهم السلام مىداند؛ باید در همهى ایّام و به خصوص در حین انجام این خدمتگزارى، بکوشد تا رضایت آنان را با ترک گناه و عمل به واجب، کسب نماید و با این خدمتگزارى، محبّت و مودّت خود را ضمن تهذیب نفس و مراقبت از خویش ابراز کند و همّتش را این قرار دهد که مایهى زینت آنان باشد؛ نه باعث تأسّف و ناراحتیشان.
آن که خود را با ابزار تبلیغ، به اولیاى خدا منتسب مىنماید؛ خیر از او پسندیدهتر و سر زدن عمل زشت از او زشتتر خواهد بود.(۹)
او تلاش مىکند تا با بهکارگیرى تمام وسع و توانائیش، اثر خویش را به زیباترین شکل ارائه کند و از باب توفیقِ متذکّر کردنِ مردم، به آستان عترت پیامبرعلیهم السلام و صرف توانمندیهایش در این مسیر، خداوند را شاکر است.
پس از این توجّه بهخویش است که سایرین موردنظر، قرارمىگیرند.
البته آنچه ذکر شد؛ منحصر به مبلّغان نوین نیست؛ بلکه هرکس را که به تبلیغ مکتب اهل بیتعلیهم السلام رو نموده، شامل مىشود.
د( استفاده از هنر و توجّهات لازم
۱) )مقایسهى روند دیندارى و هنر
زندگى شؤونى دارد که صحّت و سقم آنها با محک دین الهى سنجیده مىشود و یکى از این شؤون هنر است.
دیندارى – یا همان بندگى خداوند متعال – تقیّدات و پابستگىهایى به دنبال دارد که رفته رفته انسان را – در این سراى زودگذر دنیا – هر چه بیشتر مطیع و فرمانبردار خداوند و در نتیجه محدود مىکند. روح بندگى یا اسلام، همان تسلیمِ بدون چون و چرا در مقابل حضرت حق و حجّتهاى الهى است(۱۰) و این روحیّه باعث مىشود که بنده تنها مطیع حق گردد و از تبعیت هواى نفس فاصله بگیرد.
هنگامى که این اطاعت، بر اعمال انسان سایه اندازد و این فرمانبردارى در عرصههاى زندگى بهخصوص هنر رخ بنماید؛ عرصه بر آزادىهاى بىحدّ و حصر تنگ مىشود و اعمال و گفتار و حتّى افکار انسان نیز، رنگ و بوى الهى مىگیرد. حال آنکه هنر نامتعهّد، در روند خود مىخواهد کمکم حصارها را از بین ببرد؛ دیوارها را بشکند و تنگناها را در نوردد.
هنرمند صرفاً با آنچه تخیّل مىکند و زیبایش مىشناسد؛ پیش مىرود؛ فارغ از آن که ممکن است این زیبایىشناسى، با مبانى دینى، ناسازگارى داشته باشد. هنر ساختهى بشر است و بر چهارچوب خواستهى وى حرکت مىکند؛ امّا دین مخلوق خداوند است و بر مبناى رضاى الهى پیش مىرود.
البته ما به هیچ وجه ادّعاى رویارویى دین و هنر را نداریم. همچنانکه اسلام به خط زیبا و صوت حسن در قرائت قرآن و… بها داده است. آنچه منظور اصلى است این است که دیندارى چون راهى است که کمکم سختتر و باریکتر مىشود و هنر چون مسیرى که به سرعت بازتر و هموارتر مىگردد. این است که اگر کسى بخواهد این ابزار را به کارگیرد؛ قبل از هرکار باید حدود و ثغور مسیرى را که به دلالت دین، مىتواند در آن گام بردارد بشناسد و بعد اقدام به حرکت کند و الّا در این رویارویى، اعتقاد خویش را خواهد باخت.
به عنوان نمونهى تعارض برخى جهتگیرىهاى دین و هنر به این مثال توجّه کنید: دین خدا – بنابر فرمودهى حضرت صدّیقهى کبرىعلیها السلام – خیر زنان را در این مىداند که نه به نامحرمى نظر کنند و نه نامحرمى به آنان بنگرد(۱۱). در این فضا آیا مجاز است که به اسم هنر، زنان در منظر دیگران قرار گیرند؟ نمىتوان مدّعى تبلیغ حقیقتى دینى شد و حقیقت دیگرى را فدا کرد. این چگونه رسالتى است که در آن به کلام صاحبان آن رسالت بىاعتنایى مىشود؟
و یا در مورد موسیقى، دست کم این است که فضاى شبههآلودى دارد و محلّ اشکال بزرگان دین بوده است. پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله وسلم و ائمهى اطهارعلیهم السلام هم نه تنها آن را به هیچ مستمع یا نوازندهاى، توصیه نکردهاند؛ بلکه با آن به شکل جدّى مخالفت نموده، مسیر هدایت را متناقض با آن دانستهاند. در این روایت تأمّل بفرمایید:
قال رسول اللَّهصلى الله علیه وآله وسلم:
اِنَّ اللَّهَ تَعالى بَعَثَنى هُدىً وَ رَحْمَهً لِلْعالَمین وَ اَمَرَنى اَنْ اَمْحُوَ الْمَزامیرَ وَ الْمَعازِفَ وَ الْاَوْتارَ وَ الْاَوْثانَ وَ اُمُورَ الْجاهِلِیَّهِ(۱۲)
پیداست که موسیقى، به کار هدایت و بندگى خدا نمىآید؛ اگر نه پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم و ائمهعلیهم السلام با وجود رواج آن در زمان خودشان، باید از کارآیى آن در تقرّب به خدا سخنى مىگفتند و ما را به استفاده از آن ترغیب مىکردند؛ حال آن که پیامبر فرمودهاند: من به محو و از بین بردن آن مأمور شدهام.
با وجود این دسته از روایات که از موسیقى به شدّت نهى فرمودهاند؛ چگونه مىتوان آن را ابزارى براى انتقال حقیقت دینى انگاشت؟
فردى که نسبت به مسائل دینى به طور جدّى پایبند است؛ حاضر نیست در تبلیغ کالاى خود از موسیقى و آلات آن بهره برد؛ چه رسد که آن را ابزار تبلیغ کالاى الهى برشمرد. گرچه ممکن است به ظاهر این ابزار مورد پسند و اثرگذار ظاهر شود؛ امّا باید دانست که این اثر مورد پذیرش خداوند نیست.
از جمله مواردى که مىتوانست مورد توصیهى پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم و ائمهعلیهم السلام باشد؛ استفاده از موسیقى در جنگها بود. با وجود آن که از طبل و شیپور و سنج و دف و دهل و… در سپاه روبرو براى تهییج سربازان به جنگ، استفاده مؤثّر و جدّى مىشد؛ امّا پیامبر و امیر مؤمنانعلیه السلام از آن در جهت ترغیب سپاهیان، در جنگ با کفر و شرک استفاده نمىکردند. با این که هدف پیروزى اسلام در جنگ وسیلهاى چون استفادهى نظامى از ساز را به راحتى توجیه مىنمود. آیا این شواهد جایى براى اندیشیدن و تفکّر باز نمىکند؟
2) )باور ابزارى بودن هنر نه هدف بودن آن
هنر مثل ظرفى است که در صدد است مظروف خویش را بنمایاند. چون قالبى است که مىکوشد محتواى خود را عرضه کند و همانند قابى است که مىخواهد اثر درون خویشتن را به نمایش گذارد.
امّا در سیر حرکت هنرمند غالباً، آن چنان زرق و برق و زیبایى این ظرف و قالب و قاب، توجّه را به خویش معطوف مىدارد که مظروف و محتوا و اثر فراموش مىشود؛ یا دست کم در اولویت دوم قرار داده مىشود و ارزش به قالب و ظرف تعلّق مىگیرد؛ نه مظروف و محتوى. هنر شبیه به دنیاست؛ همانگونه که دنیا بنا به روایات ما براى غیر خود خلق شده و مزرعهى آخرت است امّا با این وجود، متأسّفانه براى اکثر مردم خود موضوعیت پیدا کرده و پل بودن آن فراموش شده است؛ به همین ترتیب بسیار دیده مىشود که هنر نیز هدف قرار مىگیرد.
به عنوان مثال شاعر یا نقّاش هدفمند مىکوشد تا با خلق یک اثر، معنایى را با زبان خاصّ خود القا کند؛ امّا هنرمندى که هنر برایش محور است؛ شعر مىگوید یا نقش مىزند تا زیبایى آفریدهاش را به رخ کشد. گاهى خوانندهى یک شعر، بیش از آن که اندیشهى القاى مفهوم آن شعر را در نظر داشته باشد؛ سوداى به نمایش گذاردن قدرت و انعطافپذیرى صوت و زیبایى لحن را در سر مىپروراند.
هنرمند و هنرآموز، اوّل باید به دنبال این باشد که حقیقت چیست و از چه حقیقتى باید سخن گفت؟ بعد به سراغ چگونه گفتن آن و دست آخر باید به سوى هنر رود. نه اینکه ابتدائاً بخواهد به هنر متمسّک شود؛ بعد به آنچه مىخواهد بگوید بیندیشد.
یکى از بارزترین آفات هنر، همین سردرگمى هنرمند از نامعلومى هدف و وسیله است. بنابراین کسى که مىخواهد در مسیر تبلیغ دینى به شیوهى نوین گام بردارد؛ شایسته است که مدام به هدف بیندیشد و براى قالب عرضهى آن حقیقت، اصالتى قائل نشود و در عین حال همانگونه که براى هنر اصالتى قائل نمىشود و به دنبال ارزشمند جلوه دادن آن نیست در پى مطرح کردن خویش نیز نباشد. هنرمند متدیّن به دنبال جلوه دادن حقیقتى است که تبلیغ مىکند نه خود؛ بنابراین از هر چه که باعث مىشود تا بر سر زبانها بیفتد و مشهور شود؛ سخت بیزار است؛ چرا که مؤمن از شهرت به جهات آفات فراوانش مىپرهیزد. گر چه ممکن است در گذر زمان و به جهت طبیعتِ کارى که مىکند؛ شهرت به سراغش بیاید؛ امّا او به سراغ شهرت و آنچه که باعث آن شود؛ نمىرود.(۱۳)
3) )جلب رضایت خلق یا خالق
هنر برتر یعنى هنرى با جذابیت بیشتر؛ امّا آیا این جذابیت، همواره مهر تأیید الهى دارد؟
اثر هنرى بالاتر یعنى کارى با نتیجهى زیباتر؛ ولى آیا این زیبایى، همیشه مورد قبول خداوند است؟
و سرانجام کار هنرى وقتى مقبول است که رضایت مردم را بیشتر جلب نماید و کار دینى وقتى مورد پذیرش است که تنها براى خدا و مخلصانه انجام شود و همین جاست که جدّىترین تعارضات شکل مىگیرد؛ چرا که کار دینى، رضایت خالق مىطلبد و کار هنرى رضایت خلق و رضایت خلق هم، در اغلب اوقات، بر مبناى هواى نفس و مخالفت با رضاى خالق است. به این روایت توجّه کنید:
قال امیرالمؤمنین علىعلیه السلام: اصلُ الاِخلاصِ الْیَأسُ مِمّا فى اَیْدِى النّاسِ.(۱۴)
چگونه مىتوان در کار هنرى با اخلاص عمل کرد، حال آنکه حقیقت اخلاص، ناامیدى است از آنچه نزد مردم است. یعنى وقتى فعلى براى خداوند محقّق مىشود که فاعل آن از تعریف و تشویق مردم ناامید باشد.
حواریون از عیساى نبىعلیه السلام سؤال مىکنند که مخلص واقعى کیست؟ ! او مىفرماید:
کسى که براى خدا کار کند و دوست نداشته باشد مردم در آن کار از او تشکّر نمایند.(۱۵)
از سوى دیگر، مسیر هدایت، مسیرى دو سویه است؛ یکى ابلاغ و دیگرى اقبال. اگر اقبالى از مخاطب نباشد؛ ابلاغ به هدایت افراد منتهى نمىشود. پس ابلاغ با پذیرش مردم است که به هدایت منجر مىشود. اینجا این سؤال مطرح مىشود که از طرفى اقبال و خوشآمد مردم مهم است و از طرفى باید بىاعتنا به خواست مردم رضایت خدا را طلبید؛ این چگونه امکانپذیر است؟ جواب این است که همانطور که از حضرت عیسىعلیه السلام نقل شد؛ عمل خالص عملى است که براى خدا انجام شود و فاعل آن به دنبال تشکّر مردم نباشد. به بیان دیگر او نباید متوقّعِ سپاسِ مخاطبان باشد؛ امّا حال اگر مردم از کار خدایى وى تشکّر کردند؛ چه مانعى دارد؟ این تشکّر مردم، خود علامت مقبولیت آن کار از جانب مردم و مقدّمهى اثرگذارى بر مخاطب است.
البته ذکر این نکته هم لازم است که اگر آن مردم مؤمن باشند؛ رضایت آنان چیزى خارج از رضایت خداوند نیست و این دو در واقع یک حقیقتند؛ چرا که مؤمن جز به رضاى خدا راضى نمىشود و خداوند هم به رضایت مؤمن راضى است. پس رضایت آنان، اگر با نیّت خدایى مبلّغان همراه باشد؛ نوید از رضایت خداوند مىدهد.
بنابراین نتیجهى کلام این مىشود که کار هنرى مخلصانه به جهت آن که اگر مقبول مخاطب نباشد؛ اثرگذار هم نیست؛ پس باید مورد توجّه و پسند مردم قرار بگیرد. امّا رضایتى که با نارضایتى خالق همراه نشود. مُبلّغ نوین به دنبال اداى وظیفه است و ضمن حرکت در جادهى شرع، نیّتش را ارائهى اثرى مذهبى قرار مىدهد؛ اثرى که همراه با جلب رضایت مخاطبان، تنها به خاطر خدا انجام مىپذیرد. اینجاست که کار بسیار دقیق و در عین حال دشوار مىشود و تنها کسى مىتواند کار هنرى خداپسند ارائه نماید که اهل مراقبت و توبیخ نفس، پذیرش انتقاد، حساب کشیدن از خود، دقّت در اعمال و رفتار خویش و نقّادى از نیّات درونش باشد.
پاورقی ها:
۱) بحار الانوار، ج ۵۱ ، ص ۱۱۵ .
۲) به عنوان نمونه به ۳ کتاب شریف نجمالثّاقب، دارالسّلام و العبقرى الحسان اشاره مىشود.
۳) بحارالانوار، ج ۷۴ ، ص ۲۶۸ و ۴۱۴ .
۴) تمامى تفاسیر شیعى ذیل آیهى اهدنا الصّراط المستقیم. به عنوان نمونه به تفسیر کنز الدّقائق، ج ۱ ، ص ۶۸ مراجعه شود.
۵) کافى، ج ۳ ، ص ۲۹: حضرت باقرعلیه السلام فرمودند: اسلام روى پنج پایه نهاده شده: نماز، زکات، روزه، حجّ و ولایت و به چیزى مثل ولایت فریاد زده نشد. مردم آن چهار را گرفتند و این یعنى ولایت را رها کردند.
۶) بحارالانوار، ج ۲ ، ص ۱ – ۱۳ .
۷) امام صادقعلیه السلام فرمودند: چون عالم به علمش عمل نکند؛ اندرزش از دلهاى شنوندگان بلغزد؛ چنان باران که از سنگ صاف بلغزد. )اصول کافى: ج ۱ ، ص ۵۶)
۸) سوره مائده، آیه ۲۷ .
۹) بحارالانوار، ج ۴۷ ، ص ۳۴۹ .
۱۰) قال امیرالمؤمنین علىعلیه السلام: الاسلام هو التسلیم / به کافى، ج ۲ ، باب التسلیم و فضل المسلمین رجوع نمایید.
۱۱) حلیهالاولیاء، ج ۲ ، ص ۴۰ .
۱۲) پیامبر خداصلى الله علیه وآله وسلم فرمودند: پروردگار مرا هدایت و رحمت عالمیان برانگیخت و امر کرد مرا تا محو کنم؛ مزامیر )سازهاى بادى مثل نى( و معازف )بهطور کلّى ساز( و اوتار )سازهاى صاحب تار( و بتها و امور جاهلیّت را )مستدرک الوسایل، ج ۲ ، ص ۴۵۸) / توضیحات مبسوط راجع به این روایت و روایات مشابه را در کتاب نظرى بر موسیقى از طریق کتاب و سنّت نوشتهى آقاى شریعت موسوى ببینید.
۱۳) المُؤْمِنُ یَکْرَهُ الرِّفْعَه، مراجعه شود به میزان الحکمه، ج ۴ ، ص ۱۵۲۱ .
۱۴) غررالحکم، حدیث ۳۲۹۱ .
۱۵) میزان الحکمه، ج ۲ ، ص ۵۸ .